۱- حنا میاد دم در اتاق کارم - که من قفل میکنم وقتی دارم کار میکنم -. سعی میکنه در رو باز کنه که باطبع باز نمیشه.
حنا (داد): بابا چرا در قفله؟
من:چون بابا داره کار میکنه.
- بابا در رو باز کن.
- واسه چی؟
- چون میخوام بیام تو.
- میخوای بیای تو چیکار کنی؟
- میخوام بیام توی اتاقت بازی کنم. بپر بپر کنم.
- دقیقا منم به همین دلیل در رو قفل کردم. بابا من الان کار دارم. کارم تموم شد میام باهات بازی میکنم.
- نه من الان میخوام بیام تو بازی کنم. بپر بپر کنم. شادی کنم.
- حالا برو با مامانت بازی کن تا من کارم تموم بشه.
(این سناریو روزی دوسه بار تکرار میشه، ولی هنوز راستش رو میگه که میخواد بیاد توی اتاق بپر بپر بکنه.)
۲- مهمون برامون اومده. دم در حین ورود مهمونا حنا بلند داد میزنه بابا ایلیا (بچهی مهمونمون) نیاد خونهی ما. بره خونهی خودشون.» هرچی ما سرخ و زرد میشیم و سعی میکنیم ماستمالی کنیم فایدهای نداره. بهش میگم حنا زشته ایلیا اومده باهات بازی کنه. ببین چقدر دوستت داره، برات اسباب بازی هم آورده. حنا اسباببازی رو گرفته ولی محکم توی چهارچوب در وایساده و کماکان اصرار داره که ایلیا باید برگرده خونهی خودشون.